به دست آور بتی جان بخش و عیش جاودانی کن


حیات خضر خواهی فکر آب زندگانی کن

ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو


نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن

دل مینای می باید که باشد صاف با رندان


دگر هرکس که باشد گو چو ساغر سرگرانی کن

به آواز دف و نی خاکبوس دیر می گوید


بیا خاک در میخانه باش و کامرانی کن

ز رنگ آمیزی دوران مشو غافل ز من بشنو


می رنگین به جام انداز و عارض ارغوانی کن

نصیحت گوش کن وحشی که از غم پیر گردیدی


صراحی گیر و ساغر خواه و خطی از جوانی کن